علیرضا نفیسی
تا اینجا عمدتاً موضوع ارزیابی را به مثابه یک فرایند عقلانی و روشمند فرض کردیم که باید هم بهلحاظ روشی و هم سازوکاری بهخوبی برنامهریزی و طراحی شود. اما پیچیدگیهای موضوع، فراتر از این است و نگاههای انتقادی جدی در مورد ارزیابی وجود دارد. در این بخش، برخی ملاحظات سیاسی و انتقادی به فرایندهای مرسوم ارزیابی را مطرح خواهیم کرد[۱]:
- برخی معتقدند که هیچگاه یک ارزیابی نمیتواند بیطرف باشد، چرا که ارزیابی با توجه به خصوصیات سفارشدهنده آن، استفاده کننده آن، مجری آن و هدف از انجام آن، شکل میگیرد و هر یک از این عوامل میتوانند آن را با توجه به مدلهای ذهنی و منافع خود، جهت داده باشند. یک ارزیابی هر چقدر هم روشمند، دقیق و کمّی باشد، همیشه مورد مناقشه است و افرادی آن را قبول دارند و افرادی در آن (شاخصها، روشها، نمونه آماری، نحوه جمعآوری دادهها و حتی زمان و نحوه انتشار یا ارائه آن) تشکیک میکنند. این گروه، ارزیابی را عملاً یک ابزار سیاسی میدانند که یک رنگ و لعاب تکنیکی به آن زده شده است.
- دستهای دیگر، ارزیابی تأثیر را در پدیده پیچیدهای به نام «اجتماع»، عملاً ناممکن میدانند؛ بهزعم این گروه، ارزیابی، بسیاری از متغیرها را نادیده میگیرد و نمیتوان از روی آن، در مورد موفقیت یا عدم موفقیت یک سیاست اظهارنظر کرد. مخصوصاً انجام ارزیابی تأثیر در جوامعی که دارای پیچیدگیهای دینامیک هستند و ماهیت سیستم و محیط طوری است که تغییرات، بسیار به سرعت انجام میشود، مشکلتر خواهد بود.
- ارزیابی اگر بخواهد بهخوبی و با کیفیت بالا انجام پذیرد، باید مانند یک تحقیق علوم اجتماعی، بهتدریج و در طول زمان تکامل یابد؛ ولی بدیهی است که محدودیتهای فراوان مالی، زمانی، مدیریتی و اجرایی مانع از این میشود که بتوان یک تحقیق همهجانبه و کاربردی انجام داد. فرایند اجرا و پیادهسازی سیاست، نمیتواند برای انجام ارزیابی عمیق، معطل شود. گاهی هم ماهیت مداخله، به این صورت است که تأثیرات آن بلندمدت است و نتایج آن بهسرعت قابل سنجش نیست.
- برخی محدودیتها در ارزیابی تأثیر، ناشی از نارساییهایی است که از نگاه آماری منتج میشود. همانطور که قبلاً اشاره شد، عدم امکان تشکیل گروههای مقایسه مشابه یا حتی شناسایی همه عوامل ایجاد کننده تفاوتها، ضعف در power ِ تحقیق به خاطر تأثیر کم یا نمونه آماری محدود، چالشهای مرتبط با تعمیمپذیری و… کار ارزیابی تأثیر را مشکل میکند.
- برخی انتقادات، به یادگیری و اصلاح سیاستها مربوط میشود. این انتقادات، به عدم تغییر یا پایان سیاستها، مبتنی بر نتایج ارزیابی تکیه دارند. این عدم تغییر، عمدتاً ریشه در مسائل سیاسی دارد. هر تغییر در سیاست، با محدودیتهایی در مواجهه با افکار عمومی، بوروکراسی موجود و تعهدات ملی و بینالمللی همراه است. برای هر سیاست، احیاناً سرمایهگذاریهای فراوانی صورت گرفته و افراد زیادی را درگیر نموده است که پایان آن، بهمعنای پایان بخشیدن به همه آنهاست. تغییر و پایان سیاستها، بهطور ضمنی بهمنزله پذیرفتن اشتباه است که در برخی فرهنگها، از لحاظ سیاسی، حُسن محسوب نمیشود.
- برخی انتقادات اخلاقی نیز به ارزیابی و مخصوصاً ارزیابی تأثیر وارد شده است. مثلاً به نظر برخی، تشکیل گروه مقایسه و اینکه به صورت عامدانه از مداخله در یک گروه اجتناب شود و منابع به آن تخصیص نیابد، چندان عادلانه نیست. اینکه ابتدا به گروههای داوطلب خدمات داده شود هم میتواند همسانی را به خطر بیندازد.
- برخی از مداخلات، به دنبال تأثیرگذاری بر پارامترهای درونی انسانهاست؛ مثلاً در زمینه دینی، ممکن است بهدنبال تغییر در پارامترهایی چون اعتقاد، ایمان، نیت و… باشد؛ فارغ از اینکه آیا تغییر در این متغیرها میتواند هدف یک مداخله باشد یا خیر (به هر حال، این اهداف در برخی از سیاستهای کشور ما مشاهده میشود)، اندازهگیری اینها، گاه نزدیک به محال است؛ چرا که حتی شاید خودِ فرد هم نتواند به خوبی آنها را گزارش کند. این ضعف در ارزیابی، بر تعیین اهداف و مداخلات تأثیر میگذارد و موجب میشود که مداخلات، صرفاً به دنبال بهبود رفتارها و یا متغیرهایی که اثرات مستقیم بر رفتارها دارند باشند. ولی آیا اولاً رفتارها، قابل تقلیل به یک سری شاخصهای عینی و شفاف و عاری از عمق و معنا هستند؟ و ثانیاً آیا صرفاً به خاطر عدم امکان ارزیابی، باید مداخلات بلندمدتتر و عمیقتر (عمدتاً از جنس تعلیم و تربیت) را که چیزی فراتر از رفتارهای ظاهری هدف قرار میدهند، تعطیل کرد؟ آیا نمیتوان صرفاً زمینهسازیها و فرایندها را برای بهبود و سلامت فرهنگی جامعه هدف قرار داد، بدون اینکه نتایج رفتاری و عینی انتظار داشت؟
برخی راهکارها برای بهبود
توجه به انتقادات و چالشهای فوق، میتواند افق دید ما را نسبت به موضوع سیاستگذاری و ارزیابی باز کند و از سادهاندیشی و نگاه مکانیکی به موضوع، ما را بر حذر دارد؛ ارزیابی را نباید یک موضوع ساده و الگوریتمیک تصور نمود که به راحتی قابل برنامهریزی و اجراست. درعینحال به نظر میرسد که هیچ یک از این انتقادات نمیتواند اهمیت و معرفتبخش بودن فرایند ارزیابی را بهطور کامل نفی کند و میتوان با اعمال ملاحظاتی، این آسیبها را به حداقل رساند.
اولاً همانطور که قبلاً در ذیل عنوان «زاویهبندی» اشاره شد، بهتر است بهطور همزمان از چند روش و از چند منظر برای ارزیابی بهره جست. این کار به ما کمک میکند که دانش دقیقتری نسبت به مداخله و تأثیرات آن بدست آوریم و کاستیهای هر روش و سازوکار را با استفاده از دیگری تکمیل کنیم.
از سوی دیگر، خوب است که با توجه به ملاحظات سیاسی فراوان و ساختارهای ناکارآمد (که مخصوصاً در کشورهای در حال توسعه وجود دارد)، تا حد امکان به مردمی و شفاف کردن فرایند ارزیابی بپردازیم. شفافیت آمارها و نتایج ارزیابی و امکان دسترسی گسترده رسانه به اطلاعات مجریان، باید بهصورت گزینه پیشفرض دربیاید و هر کجا خلاف آن واقعاً لازم بود (مثلاً به دلایل امنیتی یا مصالح عمومی)، برای آن تصمیمگیری شود. بسیاری از آسیبها و مشکلات اجتماعی، نیازی به پنهانکاری ندارند و مردم، خود بهتر از آنها آگاهند؛ دسترسی شفاف به داده، فقط میتواند ارتباطات و مطالبهگری را تسهیل نماید و باعث شود که مسئله، در جامعه به رسمیت شمرده شود.
توصیه دیگر این است که اجزا و سازوکارهای ارزیابی و تصمیمات پس از آن، بیش از آن که برای نظارت (یا مچگیری سیاسی!) به خدمت گرفته شود، باید در راستای یادگیری و اصلاح سیاستها طراحی شود؛ اشتباه و خطا، امری عادی است، ولی اگر با هزینههای بیشازحد (سیاسی) برای مجریان همراه باشد، انکار شده و نادیده گرفته میشود و در نهایت هم فایدهای برای کشور نخواهد داشت. نتایج ارزیابی باید در محیطی سرشار از جدیت، منطق و امنیت، ارائه و مورد بحث قرار گیرد.
نکته آخر هم اینکه حتماً به دلالتهای ارزیابی و طراحی برنامهها و سازوکارهای آن از همان مراحل ابتدایی تدوین سیاست توجه شود. دورهها، شاخصهای ارزیابی، منابع تولید دادهها و مسئولین شاخصها باید از ابتدا کاملاً واضح باشد؛ فکر کردن به ارزیابی، پس از اینکه چند سال از اجرای آن گذشت، نه به لحاظ تکنیکی و نه سیاسی، چندان امکانپذیر نیست.[۲]
آیا شما در مورد مطالب این یادداشت، تجربه سیاستی دیگری (در داخل یا خارج از کشور) را سراغ دارید؟ درصورت تمایل، این تجربهها را در قسمت دیدگاه با ما در میان بگذارید تا با نام خودتان منتشر شود.
[۱] بیشتر مواردی که در این قسمت مطرح خواهد شد، از کتاب «مبانی سیاستگذاری عمومی و تحلیل سیاستها» نوشته واین پارسونز اقتباس شده است.
[۲] پارسونز، در کتاب خود، سه رویکرد جایگزین پسااثباتگرایی را در ادبیات ارزیابی معرفی میکند. فرض بنیادی این رهیافتها، این است که ارزیابی، اساساً فرایندی سیاسی و ارزشی است و نه تلاشی علمی برای رسیدن به پاسخهای عینی. برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به ترجمه این کتاب، صص۴۶۵-۴۵۹